سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسر آدم آنچه بیش از خوراک روزانه‏ات کسب نمودى در آن گنجور جز خود بودى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

صفحات اختصاصی
 
تماس با ما
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :4
کل بازدید :83170
تعداد کل یاداشته ها : 25
103/1/31
9:6 ص
این نوشته به طور کامل جدی است.مطلب زیر فقط به خاطر جالب بودن آورده شده است،پس خواهشمندیم این مطالب رایاد نگیرید وبرای یک بارهم
شده اگر مطلبی هم بدآموزی داشت،شما خودتان با نیروی مثبت ذهنی آن را به یک متن آموزنده تبدیل کنید.
ویکتور لوستیگ-سلطان کلاهبرداران تاریخ- مردی که برج ایفل را فروخت،مسلط به پنج زبان زنده دنیا،صاحب45 اسم مستعار،با سابقه بیش از 50 بار
بازداشت آن هم فقط در کشور آمریکا،مردی که می توانست زیرک ترین قربانیانش رانیز گول بزند،در سال 1890 در بوهمیا(بخش از کشور کنونی چک)
در یک خانواده متوسط به دنیا آمد و در سال 1960 به آمریکا رفت.
ویکتور در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره کلاهبرداری بی عیب و نقص و پرسود،به فرانسه و شهر پاریس رفت ودر آنجا شاهکار خود را اجرا کرد.
فروختن برج ایفل!
فکر این کلاهبرداری بعد از خواندن یک مقاله کوچک در روزنامه به ذهن ویکتور رسید.در این مقاله آمده بود که برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد
وهزینه این کار برای دولت،کمر شکن خواهد بود.او بلافاصله دست به کارشد.ابتدا اسناد و مدارکی تهیه کرد و درآنها خود را به عنوان معاون ریاست

وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامه هایی با سربرگ های جعلی،شش تاجر معروف آهن رابه جلسه ای دولتی و محرمانه در هتل
کرئون(Creon)-که محلی شناخته شده برای قرارهای دیپلماتیک و مهم بود-دعوت کرد.
شش تاجر سروقت در سوئیت مجلل ویکتور حاضر شدند.ویکتور برای آن ها توضیح داد که دولت در شرایط بدمالی قرار گرفته است،و تأمین هزینه های
نگه داری برج ایفل از توان دولت خارج است؛بنابراین،او از طرف دولت مأموریت دارد که در عین تألم و تأسف،برج ایفل را به فروش برساند و بهترین
مشتریان به نظر دولت تجار امین و درستکار فرانسوی اند واز میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئن ترین افرادند.
ویکتور تأکید کرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی،این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سال ها زیاد هم دور از ذهن نبود.این برج در سال 1889 وبرای نمایشگاه بین المللی پاریس طراحی وساخته شده بود و قرار بر
این بود که به صورت دائمی باشد.در سال 1909 برج به خاطر این که با ساختمان های دیگر شهر همچون کلیساهای دوره گوتیک و طاق نصرت
هماهنگی نداشت به محل دیگری منتقل شده بود لذا در آن زمان وضعیت مناسبی نداشت.چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه
کردند.ویکتور به دنبال بالاترین رقم نبود،او از قبل قربانی خود را انتخاب کرده بود؛مردی به نام " آندره پویسون " که نامش در کنار ویکتور در تاریخ جاودانه
شد.در بین آن شش نفر،آندره کم سابقه ترین بود و امیدوار بود که با برنده شدن در این مناقصه،یک شبه ره صد ساله را بپیماید؛کلاهبردار باهوش نیز
به خوبی متوجه این موضوع شده بود.ویکتور به آندره اطلاع داد که در مناقصه برنده شده است و اسناد برای امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست؛
اما همان طور که تاجر عزیز می داند،زندگی مخارج بالایی دارد و او یک کارمند ساده بیش نیست ودر این معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته
است ایشان را برنده کند.آندره به خوبی منظور ویکتور را فهمید! پس از پرداخت رشوه،اسناد معامله امضا شد و آندره پویسون پس از پرداخت وجه
معامله،صاحب برج ایفل شد! فردای آن روز وقتی آندره و کارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند،ویکتور لوستیگ کیلومترها از
پاریس دور شده بود.در حالی که در یک جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه!

این نوشته به طور کامل جدی است.مطلب زیر فقط به خاطر جالب بودن آورده شده است،پس خواهشمندیم این مطالب رایاد نگیرید وبرای یک بارهم

شده اگر مطلبی هم بدآموزی داشت،شما خودتان با نیروی مثبت ذهنی آن را به یک متن آموزنده تبدیل کنید.

ویکتور لوستیگ-سلطان کلاهبرداران تاریخ- مردی که برج ایفل را فروخت،مسلط به پنج زبان زنده دنیا،صاحب45 اسم مستعار،با سابقه بیش از 50 بار

بازداشت آن هم فقط در کشور آمریکا،مردی که می توانست زیرک ترین قربانیانش رانیز گول بزند،در سال 1890 در بوهمیا(بخش از کشور کنونی چک)

در یک خانواده متوسط به دنیا آمد و در سال 1960 به آمریکا رفت.

ویکتور در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره کلاهبرداری بی عیب و نقص و پرسود،به فرانسه و شهر پاریس رفت ودر آنجا شاهکار خود را اجرا کرد.

فروختن برج ایفل!
فکر این کلاهبرداری بعد از خواندن یک مقاله کوچک در روزنامه به ذهن ویکتور رسید.در این مقاله آمده بود که برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد
وهزینه این کار برای دولت،کمر شکن خواهد بود.او بلافاصله دست به کارشد.ابتدا اسناد و مدارکی تهیه کرد و درآنها خود را به عنوان معاون ریاست
وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامه هایی با سربرگ های جعلی،شش تاجر معروف آهن رابه جلسه ای دولتی و محرمانه در هتل
کرئون(Creon)-که محلی شناخته شده برای قرارهای دیپلماتیک و مهم بود-دعوت کرد.
شش تاجر سروقت در سوئیت مجلل ویکتور حاضر شدند.ویکتور برای آن ها توضیح داد که دولت در شرایط بدمالی قرار گرفته است،و تأمین هزینه های
نگه داری برج ایفل از توان دولت خارج است؛بنابراین،او از طرف دولت مأموریت دارد که در عین تألم و تأسف،برج ایفل را به فروش برساند و بهترین
مشتریان به نظر دولت تجار امین و درستکار فرانسوی اند واز میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئن ترین افرادند.
ویکتور تأکید کرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی،این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سال ها زیاد هم دور از ذهن نبود.این برج در سال 1889 وبرای نمایشگاه بین المللی پاریس طراحی وساخته شده بود و قرار بر
این بود که به صورت دائمی باشد.در سال 1909 برج به خاطر این که با ساختمان های دیگر شهر همچون کلیساهای دوره گوتیک و طاق نصرت
هماهنگی نداشت به محل دیگری منتقل شده بود لذا در آن زمان وضعیت مناسبی نداشت.چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه
کردند.ویکتور به دنبال بالاترین رقم نبود،او از قبل قربانی خود را انتخاب کرده بود؛مردی به نام " آندره پویسون " که نامش در کنار ویکتور در تاریخ جاودانه
شد.در بین آن شش نفر،آندره کم سابقه ترین بود و امیدوار بود که با برنده شدن در این مناقصه،یک شبه ره صد ساله را بپیماید؛کلاهبردار باهوش نیز
به خوبی متوجه این موضوع شده بود.ویکتور به آندره اطلاع داد که در مناقصه برنده شده است و اسناد برای امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست؛
اما همان طور که تاجر عزیز می داند،زندگی مخارج بالایی دارد و او یک کارمند ساده بیش نیست ودر این معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته
است ایشان را برنده کند.آندره به خوبی منظور ویکتور را فهمید! پس از پرداخت رشوه،اسناد معامله امضا شد و آندره پویسون پس از پرداخت وجه
معامله،صاحب برج ایفل شد! فردای آن روز وقتی آندره و کارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند،ویکتور لوستیگ کیلومترها از
پاریس دور شده بود.در حالی که در یک جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه!


  
  
نگوییم * وب سایت * بگوییم : رایانه جا یا تارانه

نگوییم * وب * بگوییم : جایانه یا تار

نگوییم * وب مستر * بگوییم : صاحب تار یا تارزن

نگوییم * ایمیل* بگوییم : نامه برقی

نگوییم * ایمیل آدرس * بگوییم : نشان نامه برقی

نگوییم * چت * بگوییم : زرستان

نگوییم * مانیتور* بگوییم : نمایانه

نگوییم * کیبورد * بگوییم : دکمه گاه

نگوییم *اسکنر* بگوییم : عکس برگردان

نگوییم * پرینتر *بگوییم : چاپانه یا چاپگر

نگوییم * ماوس * بگوییم : موش

نگوییم *دیسک*بگوییم : گردالی

نگوییم * سی دی (کامپکت دیسک) * بگوییم : کامل گردانه یا کاف گاف

نگوییم * دیسکت * بگوییم : گردکی

نگوییم * نوت بوک * بگوییم : رایانه رو

نگوییم * لینک * بگوییم : چسبانک

نگوییم * مایکروسافت * بگوییم : کوچک نرم یا نرم بچه

نگوییم * اکانت * بگوییم : برات

نگوییم * ماوس پد * بگوییم : خرش گاه

نگوییم * فوتوشاپ * بگوییم : عکاسخانه

نگوییم * اینترنت * بگوییم : جهان شبکه

نگوییم* اینترانت * بگوییم : درون شبکه

نگوییم * اینترنت اکسپلورر * بگوییم : جهانگرد شبکه

نگوییم * وب براوزر * بگوییم : تاریاب

نگوییم * کرسر * بگوییم : ریزینه

نگوییم * بیل گیتس * بگوییم : حساب دروازه

نگوییم *هات میل * بگوییم : داغنامه
89/5/25::: 1:45 ع
نظر()
  
  
چناچنه به طور رومزره به زبان فارسی صبحت می کیند، خاوهید تواسنت این نوتشه را بخاونید.

در داشنگاه کبمریج انگلتسان تقحیقی روی روش خوادنه شدن کملات در مغز اجنام شده است که مخشص می کند که مغز انسان تهنا حروف

اتبدا و اتنهای کلمات را پدرازش کرده و کمله را می خاوند.

به هیمن دلیل است که با وجود به هم ریتخگی این نوتشه شما تواسنتید آنرا بخاونید!!!


89/5/25::: 1:37 ع
نظر()
  
  
اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، خاطره‌ای از همکار سابقش می‌گوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.

اکبرعبدی می‌گوید:

«یک روز سر سریال بودیم.

هوا هم خیلی سرد بود.

از ماشین پیاده شد بدون کاپشن.

گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟!

گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟

گفتم: آره.

گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت.

من فقط دوستش داشتم!


  
  

 می آیی و لبخند می نشانی بر لب پابرهنه ها

«عنکبوت
صبر» تارش پاره شده آقا. از «ثور غیبت» بیرون بیا. رحمی کن به ما. گناه
داریم. ما طفل معصوم بشریتیم و بی‌تو که آقای مایی، چون
می‌مانیم به
کودکان یتیم. آینه تویی و ما بی‌تو، دل‌مان برای خودمان تنگ می‌شود و
آدینه تویی و جمعه‌های ما خسته‌اند از جمله‌های تکراری غیبت.
کوچ کرده‌ای
از کوچه ظهور و بی‌تو چه سخت می‌گذرد روزگار ماه. دیرکنی، می‌ترسم عادت
کند پرستو به هجرت و عشق به پاییز و آدمی به غیبت. دیر
کنی، شب‌پرستی
تبدیل به مد روز می‌شود و فردا خلاصه در امروز می‌شود. دیرکنی، یاس بوی
یأس می‌گیرد و لاله پرپر می‌شود و شقایق دلش
می‌گیرد. زودتر بیا آقا.
پژمرده شد بال پروانه و شکست دل شمع، از بس نیامدی. سینه ستاره‌ها آتش
گرفته است و آه ماه بالا گرفته. زودتر بیا آقا. ای
سید و مولای ما، زودتر
بیا. این همه ریسه را به عشق تو کشیده‌ایم و کودک گردوفروش فکر می‌کند اگر
تو بیایی، روزگارش بهتر می‌شود. زودتر بیا آقا.
ما طفل معصوم بشریتیم.
گناه داریم. دست‌مان به جایی بند نیست. صدای‌مان به جایی نمی‌رسد. زودتر
بیا آقا. تو هرچه بگذرد، جوان می‌مانی. ما
داریم پیر می‌شویم و زود به زود
دیر می‌شویم. زودتر بیا آقا. عجله کن. اینجا آخرالزمان است اما خبری از
امام زمان نیست. ابوسفیان هست و معاویه هست و عمروعاص هست و معاریو و
بی‌بی‌سی همه هستند و علی نیست. شب هست و خورشید نیست. تاریکی هست و نور
نیست و ماه باید به تنهایی جور غیبت را بکشد. زودتر بیا آقا. طلوع کن
خورشید، لااقل به خاطر دل ماه که آه دارد و حتی چاه ندارد. علی است اما
عمار ندارد. فرمانده است و یار ندارد و من مانده‌ام وقتی دل ماه می‌گیرد
با چه کسی درد دل می‌کند. دیدم بغض او را در نماز آدینه و دلم شکست و
بی‌تو، چرا برای دشمن رجز بخوانم. راستش را که بخواهی ما تنهاییم و اگر
دست خدا بر سر ما نبود و خامنه‌ای رهبر ما نبود، دل‌تنگی غروب آدینه
می‌کشت ما را. زودتر بیا آقا. قول می‌دهیم تکذیبت نکنیم. ما عالم نیستیم.
دفتر و دستک نداریم. شاگرد نداریم. ادعای فضل نداریم. ما عامی هستیم و درد
داریم و در راه ولایت، فقط یک جان ناقابل. جان ما آنقدر ارزشی ندارد که
وقتی تو بیایی احساس خطر کنیم. وقتی تو بیایی ما دنبال سهم نیستیم. آن روز
اصلا وقت سهم‌خواهی نیست. سهم‌خواهان اما دنبال سهم‌شان حتی از تو
می‌گردند و اگر سهم‌شان ندهی که می‌دانم نمی‌دهی، تکذیبت می‌کنند و تو را
دیکتاتور می‌خوانند و آمدنت را خرافه می‌نامند. اینجا جماعتی منتظر آمدن
تو نیستند. صف کشیده‌اند تا با تو عکس بگیرند و بسط نشسته‌اند تو با کدام
پرواز می‌آیی تا با تو در یک قاب قرار بگیرند. زود‌تر بیا آقا که ناکثین
با ذوالفقار در یک قاب نمی‌گنجند و ناکسینی که در شب دل ماه را خون کردند،
غلط کردند اگر در سحر، منتظر خورشید باشند. اینها منتظرند اما انتظار
بازگشت آمریکا را می‌کشند و هر شب با BBC و VOA همبستر می‌شوند و آن وقتی
که ستاره‌ها دارند دعای عهد می‌خوانند، اینها در گوش چپ طفل نامشروع تقلب،
ورد سقیفه می‌خوانند. اینها استاد تکذیب‌اند و با تکذیب ماه، دارند تمرین
می‌کنند که چگونه خورشید را تکذیب کنند. زودتر بیا آقا. خدا ما را دوست
داشت که تو را از چشم دشمن دور کرد والا اینها تو را هم کشته بودند اما
زودتر بیا آقا. مهم‌ترین نشانه ظهور تو، دل بی‌تاب ماست و اینکه دیگر قرار
از دست داده‌‌ایم.

***
به
دلم افتاده آقا می‌آید. دیگر خبری در راه نیست؛ مردی در راه است؛ از کوچه
پس کوچه‌های روزگار. «? دی» ظهور آن مرد را جلو انداخت و خورشید دید که
حتی در غروب و در غیبت هوادار دارد. ما که به عشق ماه حماسه می‌آفرینیم
برای خورشید چه خواهیم کرد. آری، ما ستاره‌ها به امید زنده‌ایم. امید ما
دارد جوانه می‌زند. سَحَر را نمی‌توان سِحر کرد. از جادو، کاری ساخته
نیست. خورشید ما جای دوری نرفته. همین جاست. کمی طوفان بیاید، ابرها به
کناری خواهند رفت. ما در «? دی» نسیم بودیم و نوازش دادیم تن گلبرگ را.
باد بودیم و بر انداختیم شب‌پرستی را. فتنه دیگر، طوفان خواهیم کرد و با
دست خدا، ابرها را جا به جا می‌کنیم و همراه با مقتدای‌مان حضرت ماه به
خورشید، سلام می‌کنیم. السلام ای امام خوبی‌ها. بیا که دل‌مان برای تو تنگ
شده. بیا که ما هم هوس امام کرده‌ایم. در این مدت که تو نبودی، ای حضرت
آفتاب! ما ممنون ماهیم. چه خوب به نیابت از تو، هوای نور را داشت و
پاسداری کرد از آیین روشنایی. در این مدت که تو نبودی، ای حضرت مهدی! ما
گاه گاهی که دل‌مان  برای تو تنگ می‌شد، نگاه می‌کردیم به نائب‌ات. امام
معصوم نبود اما چه خوب بر آمد از پس ناکثین. علی نبود اما دشمنانش بدتر از
معاویه بودند. علی نبود اما چه بسیار طلحه و زبیر داشت که نه طلحه الخیر
بودند و نه سیف‌الاسلام. فقط با خمینی عکس داشتند اما ما همه وقت‌مان صرف
این شد که ملت برتر از قوم حجاز باشیم و وقت نکردیم عکس یادگاری بگیریم.
ما عامی هستیم و پیامبر امی بود و تو ای امام آخرالزمان، خواهی آمد به
زودی. به زودی زود و لبخند را آشتی خواهی داد با لب پا برهنه‌ها.


  
  
اگر یک دختر خانم مشغول رانندگی باشد وناگهان متوجه شود که ترمز خودرو بریده و نمی گیرد،چه کار می کند؟!

-قبل از اینکه هیچ حادثه ای روی دهد،همان پشت فرمان راهی دیار باقی می شود!

-سعی می کند یک ایستگاه اتوبوس پیداکند وبا زدن خودرویش به مردم داخل ایستگاه،آن را نگه دارد!

-در همان حال با پدرش تماس می گیرد و از او کمک می خواهد!

هنگامی که یک دختر خانم راهنمای سمت چپ خودرویش را می زند،به چه معناست؟!

-یعنی می خواهد به سمت راست برود!

-یعنی می خواهد شیشه ی سمت چپ خودرو را پایین بیاورد!

-یعنی می خواهد پشت فرمان موبایلش را درآورد!

-یعنی می خواسته برف پاک کن را بزند!

اگر دختر خانمی در حین رانندگی بخواهد از بین دوخودروی درحال حرکت عبور کند،چه می کند؟!

-بعد از کندن آینه ی بغل جفت خودروها از بیخ،از بینشان عبور می کند!

-اول به خودروی سمت راست می کوبد،بعد به خودروی سمت چپ!

-ابتدا جوری به خودروی سمت راست می زند که اومنحرف شود وبه خودروی سمت چپ برخورد کند،سپس از روی دو خودرو عبور می کند!

-یک بوق می زند و راننده ی دو خودرو تا متوجه می شوند که او دختر خانم است،سریع به او راه می دهند که برود!

اگر دختر خانمی بخواهد خودرویش را بین دو خودروی پارک شده پارک کند(پارک دوبل)،چه کار می کند؟!

-پس از شکستن چراغ عقب خودروی جلویی و چراغ جلوی خودروی عقبی با سپر ماشینش،آن را پارک می کند!

-آن قدر منتظر می ماند تا راننده ی یکی از دو خودرو بیاید و ماشینش را بردارد!

-به مخترع ماشین فحش می دهد که چرا آن را طوری اختراع نکرد که از بغل هم راه برود تا بشود با آن بین دو خودرو به راحتی پارک کرد!

-از یک عابر مذکر می خواهد که خودرو را برایش پارک کند!


  
  

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگیم را انجام دهم،فهمیدم که بیمارم...

آنجا فشار خونم را که گرفتند،معلوم شد که لطافتم پایین آمده است.

زمانی که دمای بدنم را سنجیدند،دماسنج درجه اضطراب را نشان داد که به چندین گذرگاه مهربانی نیاز دارم،غرور سرخرگ هایم را مسدود کرده بود

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالیم خون برسانند. به بخش ارتوپدی رفتم؛چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها رادر آغوش بگیرم.بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم!!

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.زمانی که از مشکل شنوایی شکایت کردم،معلوم شد مدتی است که صدای خدا را وقتی با من سخن می گوید نمی شنوم!

... وخدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد.

به شکرانه اش،تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که او برایم تجویز کرده است،استفاده کنم؛و آن را به شما هم بگویم،
شاید شما هم مثل من باشید:


-هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشید.

-قبل از رفتن به مدرسه،دانشگاه و... یک قاشق آرامش بخورید.

-هر ساعت یک کپسول صبر،یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشید.

-زمانی که به خانه برمی گردید،به مقدار کافی عشق بنوشید.

امیدوارم خدا نعمت هایش رابر شما سرازیر کند:

-رنگین کمانی به ازای هر طوفان

-لبخندی به ازای هر اشک

-دوستی فداکار به ازای هر مشکل

-نغمه ای شیرین به ازای هر آه

-و اجابتی نزدیک برای هر دعا

"الهی آمین"

  
  

"سیسابن" وزیر "شرهام شاه" هندی، پس از اختراع بازی "شطرنج"، به حضور پادشاه رفت و صفحهء شطرنج را با شرح لازم ارائه داد.


این اختراع در نظر پادشاه فوق العاده جالب و تحسین انگیز جلوه کرد.


به وزیر گفت: در مقابل این اختراع، هر تقاضایی که داری، باز گو کن که مسلما برآورده خواهد شد.


وزیر گفت:
جناب پادشاه! شطرنج 64 خانه دارد. به ازای خانه اول آن، فقط یک دانه گندم،
به ازای خانه دوم، دو برابر آن، یعنی دو دانه گندم، در مقابل خانه سوم،
چهار دانه، برای خانه چهارم؛ هشت دانه و به همین ترتیب تا خانه شصت و
چهارم، که آخرین خانه شطرنج است، به من عطا فرمایید.


یعنی: "برای هر خانه، دو برابر گندم خانه قبل، گندم می‌خواهم."


پادشاه بدون
اینکه در این عدد دقت کند، پوزخندی زد و گفت: "در برابر آن اختراع بزرگ،
همت پست و توقع بسیار کمی داری! هم اکنون خواسته‌ات را بر می‌آورم."


فورا دستور داد کیسهء گندمی را بیاورند و به او گفت: بردار، بقیه‌اش هم برای خودت باشد!!!


وزیر گفت: جناب پادشاه! اول حساب کنید. من فقط همان مقدار که گفتم، می‌خواهم، نه بیشتر!!


حسابگران
شمردن گندم را آغاز کردند و برای خانه اول، یک گندم و برای خانه دوم، دو
گندم، و برای خانه سوم؛ چهار گندم و به همین ترتیب شمردن گندمها ادامه
یافت، پیش از اینکه حساب، به خانه بیستم برسد کیسه تمام شد.


کیسه‌های
دیگری در مجلس حاضر کردند. اما مقدار گندمی که در مقابل هر خانه‌ی جدید
صفحه شطرنج لازم می‌آمد به قدری ناچیز بود که به زودی به این نتیجه رسیدند
که اصلا تمام محصول سرزمین پهناور هندوستان در برابر تقاضای وزیر چیزی
نیست!


پس از حساب و
کتاب کامل، دریافتند که گندمهای مورد تقاضای وزیر، به تعداد:
18,446,744,073,709,551,615 خواهد بود، که این تعداد گندم؛ معادل محصول دو
هزار سال گندم تمام جهان خواهد بود!!!


به این ترتیب
"شرهام شاه" خود را نسبت به وزیر مدیون یافت، به دلیل عدم توجه و دقت
درباره تقاضای او، و عدم امکان به وعده‌ای که داده بود، جز عذر خواهی راهی
نیافت.



نتیجه کاربردی:


گاهی صورت مسأله خیلی آسان به نظر می‌آید، اما وقتی یک ضرب و تقسیم ساده کنیم، نتیجه‌اش حیرت‌آور می‌شود.


... راستی! تا
بحال فکر کرده‌ایم که چند سال و چند ماه و چند هفته و چند روز و چند ساعت
و چند دقیقه و چند ثانیه از عمرمان می‌گذرد؟!!


آیا تاکنون فکر کرده‌ایم چقدر از این زمان را بیهوده تلف کرده‌ایم؟!!


آیا تاکنون
فکر کرده‌ایم اگر در هر روز، فقط یک دروغ، یک غیبت، یک تهمت، یک ناسزا، یک
نگاه به نامحرم، یک شنیدن موسیقی حرام و ... مرتکب شده باشیم، تعداد
گناهان ما چقدر می‌شود؟!!


بترسیم از صورت مسأله‌ای که آسان می‌نمایاند،


اما با یک ضرب و تقسیم ساده، هوش از سر می‌پراند!


  
  

1 یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت که 3 نفر بیشتر نیستن 5 خط موبایل دارن!


2 واسه همکارت ایمیل میفرستی،در حالیکه میز بغل دستی تو نشسته!


3 رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر برسه !


4 ماشینت رو جلوی در خونه پارک میکنی بعدش با موبایلت زنگ میزنی خونه که بیان کمک چیزایی رو که خریدی ببرن داخل!


5 هر آگهی تلویزیونی یه آدرس اینترنتی هم داره!


6 وقتی خونه
رو بدون موبایلت ترک میکنی،استرس همه وجودت رو میگیره و با سرعت برمیگردی
که موبایلت رو برداری، بدون توجه به اینکه 20-30 سال از عمرت رو بدون
موبایل گذروندی!


8 صبحها قبل از خوردن صبحونه اولین کاری که میکنی سر زدن به اینترنت و چک کردن ایمیله!


9 الان در حالیکه این ایمیل رو میخونی،سرت رو تکون میدی و لبخند میزنی!


10 اینقدر سرگرم خوندن این ایمیل بودی که حتی متوجه نشدی این لیست شماره 7 نداره!


11 الان دوباره برگشتی بالا که چک کنی شماره 7 رو داشته یا نه!


12 و من مطمئنم که اگه دوباره برگردی بالاحتماً شماره 7 رو پیداش میکنی،بخاطر اینکه خوب بهش توجه نکردی!


13 دوباره
برمیگردی بالا ولی شماره 7 رو پیدا نمیکنی،خوب من شوخی کردم ولی نشون میده
که تو به خودت هم اعتماد نداری و هرچی بقیه میگن باور میکنی. سال 2010 خوش
بگذره!


  
  
<      1   2   3   4      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با عرض سلام و تبریک عید سعید غدیر خم ... دوستان من طی این چند روز به آدرس جدید وبلاگم که روی این نوشته لینک شده است انتقال یافتم لذا از تمامی دوستان خواهش می شود درخواست های دوستی و.. . را درخواست نمایند


+ با سلام.دوستان من یه چند قلم کالا دارم گفتم چون به پول نیاز دارم اینا رو بفروشم: 1- دامنه های www.maxtools.ir 2 www.jazromad.ir- یک گیگ هاست آلمان 3- نرم افزار ساخت کتاب موبایل فارسی با قابلیت ارسال بلوتوث 4- قالب وبلاگم


+ سلام..آقا نمیشد این فیدای پیام رسان رو با پیامک زد؟؟


+ بچه ها میدونین معنی اجزای تشکیل شده آرم پارسی بلاگ چی هست؟


+ سلام خدمت دوستان عزیز.عیدتون مبارک باشه... تا چند روز یا چند هفته آینده وبلاگ گرافیک پارسی بلاگ با قالبی سراسر گرفیکی و حرفه ای آغاز و بهترین قالب ها و... آغازبه کار می کند.. نظراتتون رو در مورد فعالیت این مجموعه بیان کنید
+ سلام دوستان. من یه طرح راه انداختم به نام دیوار پارسی بلاگ که هر چند مدت یه موضوعی میذاریم و شما پیام های خود رو در مورد اون موضوع بر روی دیوار می نویسید و در ضمن به بهترین پیام ها جایزه از طرف آقای فخری نیز داده می شود که باهاشون دارم هر صحبت می کنم ببینم چی میشه.البته بستگی به استقبال شما هم داره هر چی بیشتر جایزه هم بهتر


+ دوستان بر روی دیوار پارسی بلاگ یادگاری بنویسید و جایزه بگیرید
+ سلام دوستان یه خبر هیجان انگیز.. قالب سایت پی سی دانلود برای پارسی بلاگ!!!! قیمت ویژه فقط در ماه رمضان : 85 هزارتومان


+ کتاب موبایل گنجینه، نسخه اردیبهشت ماه که دومین نسخه این کتاب میباشد را برای شما آماده کرده ایم. این نرم افزار یک گنجینه برای موبایل شماست که بر روی تمامی گوشی های تلفن همراه که قابلیت پشتیبانی از جاوا را داشته باشند قابل نصب و اجرا میباشد. کتابی کاملا متفاوت و پرمحتوا با موضوعاتی همچون: پیامک، داستان های کوتاه و آموزنده، دانستنی ها،اطلاعات علمی، مطالب پزشکی و جدیدترین مطالب طنز و خنده دار.


+ کتاب موبایل گنجینه، نسخه فروردین ماه که اولین نسخه این کتاب میباشد را برای شما آماده کرده ایم. این نرم افزار یک گنجینه برای موبایل شماست که بر روی تمامی گوشی های تلفن همراه که قابلیت پشتیبانی از جاوا را داشته باشند قابل نصب و اجرا میباشد. کتابی کاملا متفاوت و پرمحتوا با موضوعاتی همچون: پیامک، داستان های کوتاه و آموزنده، دانستنی ها، معما، اطلاعات علمی و جدیدترین مطالب طنز و خنده دار برای شادی شما.